"پس چوی دستوری یافت ای پادشاه اسلام بدان که من بدین جامه نماز کنم و جامهای که در خدمت خدای تعالی شاید در خدمت ملوک هم شاید بودن اما ابنای دنیا و پادشاهان روزگار این عادت نهادهاند و این قاعده ساخته که بدین صفت پیش ملوک و سلاطین نروند، خواستم که این ادب و عادت نگاه داشتمی اما در آن ساعت که فرمان سلطان بمن رسید با این جامه نشسته بودم ترسیدم که اگر بتغییر جامه دیگر مشغول شوم دیر شود و نام من بدین قدر تأخر در جریده آنها نویسند که بر در سلطان عامی باشند و گفت اگر بیک میزر نشسته بودمی همچنین بیامدی تا فرشتگان ننوشتندی که ابو المعالی در طاعت سلطان تصیر و تأخیر کرد.
سلطان ملکشاه را از آن سخن خود آمد وی را گفت چون بدین صفت طاعت سلطان واجبست چرا برخلاف منادی من منادی کردی."