پرش به محتوا

کاربر:Ladsgroup/تاریخچه فیزیک

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

به عنوان یکی از شکل‌های علم فیزیک(از زبان یونانی: φύσις تلفظ:فیزیس به معنی «طبیعت») به طور تاریخی از فلسفه گسترش یافت و در زمان گذشته به فیزیک به نام فلسفه طبیعی شناخته می‌شد و اصطلاحی بود برای بیان زمینه‌ای که بررسی‌اش «نحوه کار طبیعیت» بود.

تاریخ اولیه

[ویرایش]

آنچه باعث ایجاد شاخهٔ فیزیک در دانش شد به زمینه‌های اخترشناسی، نورشناخت و مکانیک باز می‌گردد که پایهٔ نخست همهٔ آن‌ها هندسه بود. سرآغاز این رشته‌های ریاضیاتی را باید در دوران باستان و در تمدن‌های بابل و هلنی جستجو کرد. دانشمندانی مانند ارشمیدس و کلاودیوس بطلمیوس به آن دوران تعلق دارند. در آن دوران فلسفه و آنچه که فیزیک را در بر می‌گرفت بیشتر به توضیح و فهم کلی پدیده‌ها می‌پرداخت تا به مطالعهٔ عمیق آن‌ها، این روش بیشتر در دورهٔ ارسطو و در بحث‌هایی مانند علت‌های چهارگانه گسترش یافت.

حرکت رو به جلو در علم و مطالعهٔ ریشه‌ای و عمیق پدیده‌های طبیعت، می‌توان گفت دست کم از دورهٔ Archaic Greece و در میان سال‌های ۴۸۰ تا ۶۵۰ پیش از میلاد، با فلسفهٔ پیشاسقراطی آغاز شد. تالس فیلسوف سده‌های ۶ و ۷ پیش از میلاد، چون از پذیرش دلیل‌های فرای طبیعی و آوردن توضیح‌های افسانه‌ای و مذهبی برای پدیده‌های طبیعی سر باز زد و ادعا کرد که هر رویدادی باید عاملی طبیعی داشته باشد، عنوان «پدر علم» (به انگلیسی: the Father of Science) را از آن خود کرد.[۱] لئوکیپوس (فیلسوف) (نیمهٔ نخست سدهٔ ۵ پیش از میلاد) مکتب اتم‌گرایی را ایجاد کرد و پس از او دموکریت این مکتب را به تفصیل توضیح داد. اتم‌گرایی به این معنی است که هر چیزی در جهان از عنصرهایی تغییر ناپذیر و تجزیه نشدنی به نام اتم ساخته شده‌است.

ارسطو (۳۸۴–۳۲۲ پ. م.)

ارسطو (به یونانی: Ἀριστοτέλης, Aristotélēs) (سال‌های ۳۸۴ - ۳۲۲ پیش از میلاد) شاگرد افلاطون این اندیشه را پیشنهاد کرد که مشاهدهٔ پدیده‌های فیزیکی در نهایت منجر به شناخت قوانین طبیعی حاکم بر آن‌ها می‌شود. او این پیشنهاد را در قالب یک کتاب با نام «فیزیک» (Physics) ارائه کرد. در دوران کلاسیک یونان (سده‌های ۴، ۵ و ۶ پیش از میلاد) و دوران تمدن هلنی، فلسفهٔ طبیعی کم کم گسترش یافت و به یکی از شاخه‌های پُر تکاپوی دانش تبدیل شد.

در اوایل دوران کلاسیک یونان کروی (گِرد) بودن زمین برای عموم مفهومی جا افتاده بود و نزدیک به سال ۲۴۰ پیش از میلاد بود که اراتوستن (۱۹۴ تا ۲۷۶ پیش از میلاد) با دقت خوبی توانست پیرامون کرهٔ زمین را برآورد کند. در برابر اعتقاد زمین‌مرکزی ارسوط, آریستارخوس ساموسی (به یونانی: Ἀρίσταρχος) (سال‌های ۲۳۰ تا ۳۱۰ پیش از میلاد) برهان روشنی بر مرکزی بودن خورشید و نه زمین در منظرمهٔ شمسی آورد. Seleucus of Seleucia از پیروان نظریهٔ آریستارخوس بود و او بود که پی برد، هنگامی که زمین به گرد خورشید در حرکت است همزمان به دور خودش نیز می‌گردد. برهانی که آن زمان Seleucus of Seleucia ارائه می‌کند در دسترس نیست ولی پلوتارک دربارهٔ او گفته‌است که Seleucus of Seleucia نخستین کسی بود که نظریهٔ مرکزی بودن خورشید را با دلیل اثبات می‌کند.

در سدهٔ سوم پیش از میلاد ریاضی دان یونانی، ارشمیدس پایه‌های دانش ایستاشناسی سیالات و استاتیک را بنا می‌کند و قانون اهرم را توضیح می‌دهد. وی در سال ۲۵۰ پیش از میلاد بر روی اجسام شناور کار می‌کند و در نهایت به قانونی با نام قانون ارشمیدس دربارهٔ شناوری دست می‌یابد. کلاودیوس بطلمیوس ستاره شناس نامدار، نوشته‌ای مفهومی در زمینهٔ اخترشناسی به نام المجسطی فراهم می‌کند، نوشته‌ای که بعدها پایهٔ بسیاری از زمینه‌های دانش شد.

بیشتر دست نوشته‌های دانشمندان باستان از بین رفته‌است حتی کارهای بسیاری از اندیشمندان پرآوازهٔ آن دوران نیز از دست رفته و تنها بخش اندکی از آن‌ها به جای مانده‌است. برای نمونه هیپارکوس دست کم چهارده کتاب نوشته بود که می‌توان گفت هم اکنون هیچکدام از آن‌ها به طور مستقیم در دسترس نیست. از ۱۵۰ مورد کارهای خوب مربوط به سامانهٔ فلسفی ارسطویی تنها ۳۰ مورد برجای مانده که تعدادی از آن‌ها نیز بیشتر شبیه یک مقاله‌اند تا یک کتاب. در تمدن اسلامی در دوران خلافت عباسیان بسیاری از کارهای دانشمندان دورهٔ باستان جمع آوری شد و به عربی ترجمه شد. همچنین فیلسوفان اسلامی مانند ابویوسف کندی، فارابی، پور سینا و ابن رشد مفاهیم مطرح شده در میان اندیشمندان یونان را به زبان خود و با توجه به مفهوم‌های آشنای خود باز ترجمه کردند و توضیح دادند. برجسته ترین این تلاش‌ها از سوی ابن هیثم و ابوریحان بیرونی[۲][۳] بود و نکتهٔ مهم اینجا است که این دانشمندان اسلامی این کارها را پیش از آنکه محققانی چون راجر بیکن و ویتلو در غرب آغاز کنند، انجام داده بودند.

دانش دوران باستان با ترجمهٔ از عربی به لاتین دوباره به دنیای غرب وارد شد ولی این بار این ترجمه‌ها با نظرهای الهی اسلام و یهود در گوشه و کنار آن‌ها آمیخته شده بود و این رویداد تاثیر مهمی بر فیلسوفان قرون وسطی مانند توماس آکویناس، اخلاق‌گرای اروپایی گذاشت. آکویناس کسی بود که همواره در اندیشهٔ آشتی دادن فلسفهٔ دوران باستان با الهیات مسیحی بود و از ارسطو با نام بزرگترین اندیشمند دوران باستان یاد می‌کرد و در جاهایی که مطلب مغایر با انجیل بود، فیزیک ارسطویی پایهٔ توضیحات فیزیکی کلیساهای اروپا می‌شد.



Based on Aristotelian physics, Scholastic physics described things as moving according to their essential nature. Celestial objects were described as moving in circles, because perfect circular motion was considered an innate property of objects that existed in the uncorrupted realm of the celestial spheres. The theory of impetus, the ancestor to the concepts of لختی and تکانه, was developed along similar lines by فلسفه قرون وسطی such as John Philoponus and Jean Buridan. Motions below the lunar sphere were seen as imperfect, and thus could not be expected to exhibit consistent motion. More idealized motion in the “sublunary” realm could only be achieved through artifice, and prior to the 17th century, many did not view artificial experiments as a valid means of learning about the natural world. Physical explanations in the sublunary realm revolved around tendencies. Stones contained the element earth, and earthy objects tended to move in a straight line toward the centre of the earth (and the universe in the Aristotelian geocentric view) unless otherwise prevented from doing so.

Important physical and mathematical traditions also existed in ancient Chinese and Indian sciences. In Indian philosophy, Kanada of the Vaisheshika school proposed the theory of atomism during the 1st millennium پ. م. ,[۴][۵] and it was further elaborated on by the Buddhist atomists Dharmakirti and Dignāga during the 1st millennium CE.[۶] In Indian astronomy, Aryabhata's Aryabhatiya (۴۹۹ CE) proposed the حرکت وضعی زمین, while Nilakantha Somayaji (۱۴۴۴–۱۵۴۴) of the Kerala school of astronomy and mathematics proposed a semi-heliocentric model resembling the Tychonic system. In Chinese philosophy, Mozi (c. ۴۷۰–۳۹۰ پ. م.) proposed a concept similar to لختی, while in optics, Shen Kuo (۱۰۳۱–۱۰۹۵ CE) independently developed a camera obscura.[۷] The study of مغناطیس in China dates back to the 4th century پ. م. (in the Book of the Devil Valley Master),[۸] eventually leading to the invention of the قطب‌نما.

گالیله و خیزش فیزیک ریاضیاتی

[ویرایش]
گالیلئو گالیله (۱۵۶۴–۱۶۴۲)

در قرن هفدهم میلادی، فلاسفه began to mount a sustained attack on the اخلاق‌گرایی اقتصادی philosophical program, and supposed that mathematical descriptive schemes adopted from such fields as mechanics and astronomy could actually yield universally valid characterizations of motion. The Tuscan mathematician گالیلئو گالیله was the central figure in the shift to this perspective. As a mathematician, Galileo’s role in the university culture of his era was subordinated to the three major topics of study: قانون, پزشکی, and الهیات (which was closely allied to philosophy). Galileo, however, felt that the descriptive content of the technical disciplines warranted philosophical interest, particularly because mathematical analysis of astronomical observations—notably the radical analysis offered by astronomer نیکلاس کوپرنیک concerning the relative motions of the sun, earth, moon, and planets—indicated that philosophers’ statements about the nature of the universe could be shown to be in error. Galileo also performed mechanical experiments, and insisted that motion itself—regardless of whether that motion was natural or artificial—had universally consistent characteristics that could be described mathematically.

گالیله همچنین به عنوان «پدر علم اخترشناسی نوین رصدی»,[۹] و «پدر فیزیک نوین»،[۱۰] و «پدر علم»،[۱۰] و «پدر علم نوین» شناخته می‌شود.[۱۱] استیون هاوکینگ می‌گوید «گالیله احتمالا بیش از هر شخص دیگری مسئول به وجود آمدن علم نوین است.»[۱۲]

گالیله از کشف ماه‌های گالیله‌ای که در سال ۱۶۰۹ میلادی با تلسکوپ خود انجام داده بود، در کتاب خود سایدروس نونسیوس که در سال ۱۶۱۰ منتشر شد صحبت به میان آورد، و از این فرصت استفاده کرد تا موقعیتی بعنوان فیلسوف و ریاضیدان در دربار خاندان مدیچی بیابد. بعنوان فیلسوف دربار، ازو انتظار میرفت در مباحث فلسفی دربار با دیگر فیلسوفان به شیوه ارسطویی مشارکت کند. او به سبب نوشتارهایش همچون کتب The Assayer و Discourses and Mathematical Demonstrations Concerning Two New Sciences محبوبیت پیدا کرد. این دو اثر گالیله در سال ۱۶۳۲ و پس از اینکه به سبب انتشار کتاب دیگرش گفتگو در باب دو سامانه بزرگ جهان مورد حبس خانگی قرار گرفت چاپ شدند.[۱۳][۱۴]

گالیله به بیان ریاضی مکانیک طبیعت علاقه‌مند بود و می‌کوشید حرکت را به صورت ریاضی درآورد. این سنت با تاکید غیر ریاضی مجموعه «تاریخچه آزمایش‌ها» توسط فلسفه‌دانانی همچون ویلیام گیلبرت و فرانسیس بیکن ترکیب شد. و به جنبشی انجامید که در سراسر اروپا به شدت دنبال شد که شامل اوانجلیستا توریچلی و دیگران در ایتالیا، مارین مرسن و بلز پاسکال در فرانسه، کریستیان هویگنس در هلند، و رابرت هوک و رابرت بویل در انگلستان بودند.

فلسفه حرکت دکارتی

[ویرایش]
رنه دکارت (۱۵۹۶–۱۶۵۰)

The French philosopher رنه دکارت was well-connected to, and influential within, the experimental philosophy networks. Descartes had a more ambitious agenda, however, which was geared toward replacing the Scholastic philosophical tradition altogether. Questioning the reality interpreted through the senses, Descartes sought to re-establish philosophical explanatory schemes by reducing all perceived phenomena to being attributable to the motion of an invisible sea of “corpuscles”. (Notably, he reserved human thought and خدا from his scheme, holding these to be separate from the physical universe). In proposing this philosophical framework, Descartes supposed that different kinds of motion, such as that of planets versus that of terrestrial objects, were not fundamentally different, but were merely different manifestations of an endless chain of corpuscular motions obeying universal principles. Particularly influential were his explanation for circular astronomical motions in terms of the vortex motion of corpuscles in space (Descartes argued, in accord with the beliefs, if not the methods, of the Scholastics, that a خلأ could not exist), and his explanation of گرانش in terms of corpuscles pushing objects downward.[۱۵][۱۶][۱۷]

Descartes, like Galileo, was convinced of the importance of mathematical explanation, and he and his followers were key figures in the development of mathematics and geometry in the 17th century. Cartesian mathematical descriptions of motion held that all mathematical formulations had to be justifiable in terms of direct physical action, a position held by کریستیان هویگنس and the German philosopher گوتفرید لایبنیتس, who, while following in the Cartesian tradition, developed his own philosophical alternative to Scholasticism, which he outlined in his 1714 work, The Monadology.

حرکت نیوتونی در مقابل حرکت دکارتی

[ویرایش]
Sir آیزاک نیوتن (۱۶۴۳–۱۷۲۷)

In the late 17th and early 18th centuries, the Cartesian mechanical tradition was challenged by another philosophical tradition established by the دانشگاه کمبریج mathematician آیزاک نیوتن. Where Descartes held that all motions should be explained with respect to the immediate force exerted by corpuscles, Newton chose to describe universal motion with reference to a set of fundamental mathematical principles: his قوانین حرکت نیوتن and the قانون جهانی گرانش نیوتون, which he introduced in his 1687 work اصول ریاضی فلسفه طبیعی. Using these principles, Newton removed the idea that objects followed paths determined by natural shapes (such as یوهان کپلر idea that planets moved naturally in بیضیs), and instead demonstrated that not only regularly observed paths, but all the future motions of any body could be deduced mathematically based on knowledge of their existing motion, their جرم (فیزیک), and the نیروs acting upon them. However, observed celestial motions did not precisely conform to a Newtonian treatment, and Newton, who was also deeply interested in الهیات, imagined that God intervened to ensure the continued stability of the solar system.

گوتفرید لایبنیتس (۱۶۴۶–۱۷۱۶)

Newton’s principles (but not his mathematical treatments) proved controversial with Continental philosophers, who found his lack of مابعدالطبیعه explanation for movement and gravitation philosophically unacceptable. Beginning around 1700, a bitter rift opened between the Continental and British philosophical traditions, which were stoked by heated, ongoing, and viciously personal disputes between the followers of Newton and Leibniz concerning priority over the analytical techniques of infinitesimal calculus, which each had developed independently. Initially, the Cartesian and Leibnizian traditions prevailed on the Continent (leading to the dominance of the Leibnizian calculus notation everywhere except Britain). Newton himself remained privately disturbed at the lack of a philosophical understanding of gravitation, while insisting in his writings that none was necessary to infer its reality. As the 18th century progressed, Continental natural philosophers increasingly accepted the Newtonians’ willingness to forgo هستی‌شناسی metaphysical explanations for mathematically described motions.[۱۸][۱۹][۲۰]

حرکت دورانی در سده هجدهم

[ویرایش]
لئونارد اویلر (۱۷۰۷–۱۷۸۳)

The mathematical analytical traditions established by Newton and Leibniz flourished during the 18th century as more mathematicians learned calculus and elaborated upon its initial formulation. The application of mathematical analysis to problems of motion was known as rational mechanics, or mixed mathematics (and was later termed مکانیک کلاسیک). This work primarily revolved around مکانیک سماوی, although other applications were also developed, such as the Swiss mathematician دانیل برنولی treatment of دینامیک شاره‌ها, which he introduced in his 1738 work Hydrodynamica.[۲۱]

Rational mechanics dealt primarily with the development of elaborate mathematical treatments of observed motions, using Newtonian principles as a basis, and emphasized improving the tractability of complex calculations and developing of legitimate means of analytical approximation. A representative contemporary textbook was published by Johann Baptiste Horvath. By the end of the century analytical treatments were rigorous enough to verify the stability of the منظومه شمسی solely on the basis of Newton’s laws without reference to divine intervention—even as deterministic treatments of systems as simple as the three body problem in gravitation remained intractable.[۲۲]

British work, carried on by mathematicians such as بروک تیلور and کولین مک‌لورین, fell behind Continental developments as the century progressed. Meanwhile, work flourished at scientific academies on the Continent, led by such mathematicians as دانیل برنولی, Leonhard Euler, ژوزف لویی لاگرانژ, پیر لاپلاس, and آدرین-ماری لژاندر. At the end of the century, the members of the French Academy of Sciences had attained clear dominance in the field.[۲۳][۲۴][۲۵][۲۶]

آزمایش‌های فیزیکی در سده هجدهم و اوایل سده نوزدهم

[ویرایش]

At the same time, the experimental tradition established by گالیلئو گالیله and his followers persisted. The انجمن سلطنتی and the French Academy of Sciences were major centers for the performance and reporting of experimental work, and آیزاک نیوتن was himself an influential experimenter, particularly in the field of نورشناخت, where he was recognized for his prism experiments dividing white light into its constituent spectrum of colors, as published in his 1704 book Opticks (which also advocated a particulate interpretation of light). Experiments in mechanics, optics, مغناطیس, static electricity, تاریخ شیمی, and فیزیولوژی were not clearly distinguished from each other during the 18th century, but significant differences in explanatory schemes and, thus, experiment design were emerging. Chemical experimenters, for instance, defied attempts to enforce a scheme of abstract Newtonian forces onto chemical affiliations, and instead focused on the isolation and classification of chemical substances and reactions.[۲۷]

Nevertheless, the separate fields remained tied together, most clearly through the theories of weightless “imponderable fluids", such as heat (“نظریه کالریک”), پیشینه الکتریسیته, and phlogiston (which was rapidly overthrown as a concept following آنتوان لاووازیه identification of اکسیژن gas late in the century). Assuming that these concepts were real fluids, their flow could be traced through a mechanical apparatus or chemical reactions. This tradition of experimentation led to the development of new kinds of experimental apparatus, such as the Leyden Jar and the پیل ولتایی; and new kinds of measuring instruments, such as the calorimeter, and improved versions of old ones, such as the دماسنج. Experiments also produced new concepts, such as the دانشگاه گلاسگو experimenter جوزف بلک notion of گرمای نهان and Philadelphia intellectual بنجامین فرانکلین characterization of electrical fluid as flowing between places of excess and deficit (a concept later reinterpreted in terms of positive and negative بار الکتریکی).

مایکل فارادی (۱۷۹۱–۱۸۶۷) delivering the 1856 Christmas Lecture at the Royal Institution

While it was recognized early in the 18th century that finding absolute theories of electrostatic and magnetic force akin to Newton’s principles of motion would be an important achievement, none were forthcoming. This impossibility only slowly disappeared as experimental practice became more widespread and more refined in the early years of the 19th century in places such as the newly established Royal Institution in London, where جان دالتون argued for an atomistic interpretation of chemistry, Thomas Young argued for the interpretation of light as a wave, and Michael Faraday established the phenomenon of قانون القای الکترومغناطیسی فارادی. Meanwhile, the analytical methods of rational mechanics began to be applied to experimental phenomena, most influentially with the French mathematician ژوزف فوریه analytical treatment of the flow of heat, as published in 1822.[۲۸][۲۹][۳۰]

ترمودینامیک، مکانیک آماری و نظریه الکترومغناطیس

[ویرایش]
ویلیام تامسون (۱۸۲۴–۱۹۰۷), بعدها به نام لرد کلوین شناخته شد

تاسیس فیزیک ریاضیاتی انرژی بین دهه ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ رخ داد. در حالی که پیر لاپلاس بر روی مکانیک اجرام آسمانی کار می‌کرد و با فیزیکی رابطه داشت که کاملا معلوم (دترمینستیک) و برگشت‌پذیر بود. فیزیک انرژی که فقط به صورت جریان‌هایی از گرما بود مکانیک را به زیر سوال برد. تکیه بر نظریه مهندسی لازار کارنو، نیکولا سعدی کارنو و بنویت پال امیل کلایپرون و آزمایش جیمز ژول مبنی برای تغیرپذیری شکل‌های الکتریکی، گرمایی، شیمیایی و مکانیکی کار؛ و تمرینات امتحان ریاضی کمربیج در ریاضی تحلیلی؛ ویلیام تامسون دایره‌ای از فیزیکدانان تاسیس کرد که کارهای آنان به قانون بقای انرژی (اکنون به نام قانون اول ترمودینامیک شناخته می‌شود) منجر شد. کار آنها به زودی با کار دو فیزیکدان آلمان یولیوس روبرت فون مایر پ هرمان فون هلمهولتز در رابطه با بقای انرژی یکسان در آمد.

لودویگ بولتزمان (۱۸۴۴–۱۹۰۶)

در نظر گرفتن اشارات ریاضی خود را از کار جریان گرما ژوزف فوریه (و اعتقادات مذهبی و زمین‌شناسی وی), تامسون بر این باور بود که اتلاف گرما با زمان به عنوان قانون تشریح شد و اکنون به صورت قانون دوم ترمودینامیک شناخته می‌شود. اگرچه تفسیرهای دیگری از ترمودینامیک توسط رودلف کلازیوس فیزیکدان آلمانی به وجود آمد اما مکانیک آماری توسط لودیگ بولتزمان و فیزیکدان انگلیسی جیمز کلارک ماکسول تاسیس شد که انرژی را اندازه‌گیری سرعت ذرات می‌دانست. کلازیوس با ربط دادن احتمالات آماری حالتهای ساختاری معین این ذرات با انرژی این حالتها٬ پراکندگی انرژی را میل آماری آرایش مولکولی به سمت حالتهای محتمل و نامرتب در حال افزایش تعبیر کرد. همو بود که واژه «آنتروپی» را برای توصیف حالتهای نامرتب یک سیستم رایج ساخت. برداشت آماری در برابر برداشت مطلق قانون دوم ترمودینامیک مجادله بزرگی را بوجود آورد که چندین دهه ادامه یافت (بحث «دیو ماکسول» نیز از همینجا سرچشمه گرفت)، تا اینکه فهم و درک رفتار اتمی در قرن بیستم بلاخره به این منازعه پایانی قابل قبول داد.[۳۱][۳۲]

در همین زمان بود که فیزیک نوینِ انرژی، تحلیل پدیده های الکترومغناطیسی را متحول گردانید. این تحولات بخصوص با معرفی مفهوم میدان و نیز انتشار کتاب مشهوری از ماکسول با نام رساله الکتریسیته و مغناطیس در سال ۱۸۷۳ تحقق یافت که خود بخشی از آن بر اساس مطالعات نظریه پردازان آلمانی همچون کارل فریدریش گاوس و ویلهلم وبر بود. توصیف گرما با حرکات ذره ای٬ و نیز افزوده شدن نیروهای الکترومعناطیسی به دینامیک نیوتونی، پایه و تکیه گاه نظری مستحکمی را برای مشاهدات تجربی فراهم نمود. پیش بینی نور بعنوان منتقل کننده انرژی بصورت موج از میان یک «اتر نوری»، و همچنین تایید ظاهری آن پیش بینی بوسیله آشکارسازی تابش الکترومغناطیسی توسط هاینریش هرتز در سال ۱۸۸۸ میلادی٬ پیروزی بزرگی برای فیزیک نظری محسوب گشت، و این فکر امکان وجود نظریات میدانی پایه ای دیگر را باعث گردانید.[۳۳][۳۴][۳۵][۳۶] تحقیق بر روی چگونگی انتقال امواج الکترومعناطیسی در همان زمان با آزمایشات نیکولا تسلا، چاندرا بوز و گولیلمو مارکونی در سالهای ۱۸۹۰ آغاز گردید، که منجر به اختراع رادیو گشت.

سال ۱۹۰۰ و پدیدار شدن فیزیکی نوین

[ویرایش]
ماری کوری (۱۸۶۷–۱۹۳۴)

در سالهای حلول قرن جدید میلادی، کاستی هایی رفته رفته در حال پدیدار شدن بودند که پیروزی نظریات ماکسول را کمرنگ تر و کمرنگ تر جلوه و باعث بروز تدریجی نگرانی هایی شدند. بطور مثال آزمایش مایکلسون-مورلی در باب سرعت نور و زاویهٔ حرکت زمین در اتر ناموفق بود. نظر هندریک لورنتز مبنی بر اینکه اتر قابلیت فشرده سازی ماده را داشته که ممکن است به نامریی شدن آن منتهی شود خود مشکلاتی را ایجاد میکرد چرا که یک الکترون فشرده که توسط جوزف جان تامسون بریتانیایی در سال ۱۸۹۷ آشکارسازی گردیده بود ناپایدار قلمداد میشد. از سوی دیگر، اقسام تشعشع های غیر منتظرهٔ دیگری نیز توسط آزمایشگران در حال کشف شدن بود. بطور نمونه کشف قابلیت خودکار برخی مواد در ساطع کردن تشعشعات همانند پرتوی ایکس توسط ویلهلم کنراد رونتگن در سال ۱۸۹۵ و نیز هانری بکرل در ۱۸۹۶ باعث ایجاد هیاهوی زیادی در مجامع علمی گردید. پیر کوری و همسرش ماری کوری واژهٔ «واپاشی هسته‌ای» را جا انداختند تا بتوانند این خاصیت ماده را توصیف کنند. آنها تلاشهای موفقی در منفرد سازی عناصر پرتوزای رادیم و پولونیم از خود برجای گذاشتند. سپس ارنست رادرفورد و فردریک سادی متوجه شدند که پرتوهایی که بکرل مشاهده کرده بود از جنس الکترون (بتا) و هلیم (آلفا) بودند. و در سال ۱۹۱۱ رادرفورد مشخص گردانید که تمرکز جرمی اتمها در هستهٔ آنها بوده و بار مثبت دارد که الکتروهایی را در مداری در گردش به دور خود تجسم میکرد، پیکربندیی که از لحاظ نظری ناپایدار (و لذا ناممکن) مینمود. مطالعات پرتودهی و تلاشی رادیواکتیویته همچنان تمرکز بسیاری از دانشمندان و گروههای محقق علوم فیزیک و شیمی را تا دهه ۱۹۳۰ به خود مشغول گردانید. تا اینکه شکافت هسته‌ای درب بهره برداری عملی از آنچه که انرژی هسته‌ای نامیده شد را متوالیاً باز گردانید.

پلانکاینشتینبوردوبرویبورندیراکهایزنبرگپاولیشرودینگرفاینمن
استادان برتر فیزیک نوین

اما در همین دوران، نظریه های افراطی دیگری نیز در حال شکل گیری بودند. در سال ۱۹۰۵ بطور نمونه آلبرت انشتین که در سوییس در دفتر ثبت اختراعات مشغول به کار بود مدعی گردید که سرعت نور در تمام دستگاه های مرجع لخت ثابت است و قوانین الکترومغناطیس بایستی معتبر و مستقل از مفروضات دستگاه مرجع باقی بمانند، که این خود باعث غیر ضروری شدن نظریه اتر گردید و این مفهوم را معرفی کرد که مشاهدات فضا و زمان بستگی به حرکت نسبی مشاهده شونده و مشاهده کننده داشت، مفهومی که به «نسبیت خاص» معروف گردید. و از همین جا سپس تعادل پذیری کمیتهای جرم مادی و انرژی طبق معادله هم‌ارزی جرم و انرژی بیان گردید. در همان سال انشتین در مقاله ای دیگر مدعی شد که نور بصورت کمیتی گسسته («کوانتم») در فضا پراکنده میشود، و این طبق ثابتی بود که ماکس پلانک در سال ۱۹۰۰ بدان رسیده بود که با آن توزیع پرتوی جسم سیاه بطور دقیقی بیان می گشت. انشیتن از همین مفهوم در مقالهٔ خود برای توضیح دادن خواص ناشناختهٔ اثر فوتوالکتریک استفاده کرد. نیلز بور دانمارکی نیز از همین ثابت در سال ۱۹۱۳ برای توصیف چگونگی پایداری مدل اتمی رادرفورد و نیز فرکانس نور ساطع شدهٔ گاز هیدرژنی استفاده کرد.

تحولات اساسی: نسبیت عام و مکانیک کوانتمی

[ویرایش]

پذیرش نظریات انشتین و طبیعت کوانتیکی نور و نیز مدل اتمی بوهر همه با هم مشکلات تازه ای آفریدند که منجر به تلاشی تمام عیار جهت بازیابی مجدد مبانی و اصول فیزیک گردید. بسط نسبیت به دستگاه مرجع شتابدار («نسبیت عام») در دههٔ نخست قرن بیستم سرآغاز حرکتی بود که بنیان دانش فیزیک را تکانی مهیب داد: انشتین نظریه ای جدید ارایه کرد که مبنی بر هم ارزی بین نیروی لَخت شتاب و گرانشی بود، که در نتیجه باعث انحنادار و متناهی شدن فضا گردید، که این بنوبهٔ خود منجر به پیشبینی پدیده هایی همچون همگرایی گرانشی و اعوجاج زمان در میدانهای گرانشی گردید.

نظریهٔ اتم کوانتیزه در دهه دوم میلادی مبدل به یک نظریهٔ مجزا و مهمی گردید که به مکانیک کوانتمی معروف شد. تا آن زمان نظریهٔ کوانتمی صرفاً متکی بر «اصل توافق» بود که بیان میدارد نتایج فیزیک کلاسیک باید بصورت حالات حدی نتایج مکانیک کوانتمی در برگرفته شوند. اما این نظریه زمانی روی دور افتاد که اثر کامپتون نشان داد که نور اندازه حرکت داشته و از روی ذرات قابلیت پراشیدگی دارد، و نیز زمانی که لویی دوبروی مدعی شد که همانطوریکه امواج الکترومعناطیس رفتار ذره گونه از خود نشان میدهد، ماده نیز از خود رفتار موجی میتواند نشان دهد، که این مفهوم بنیادی را امروزه با نام دوگانگی موج-ذره بیان میکنند. این اصول جدید کوانتیکی در سال ۱۹۲۵ میلادی توسط ورنر کارل هایزنبرگ، ماکس بورن، و پاسکوال جردن بصورت مکانیک ماتریسی فرمول بندی شدند. این توصیف بر اساس روابط احتمالاتی بین حالات «گسسته» ذرات بیان میگردید و با مفهوم علیت در تضاد قرار داشت. اما یک سال بعد در سال ۱۹۲۶ اروین شرودینگر نظریهٔ کوانتمی معادلی ارایه داد که این بار بر اساس مبانی موج بنا نهاده شده بود و توصیفی دلپذیرتر برای طرفداران فیزیک کلاسیک عرضه میکرد. لیکن اصل عدم قطعیت هایزنبرگ که در سال ۱۹۲۷ ارایه گردید اذعان داشت که اندازه گیری دقیق و همزمان موقعیت و تکانه یک ذره غیر ممکن است، و علاوه بر این نیز تفسیر کپنهاکی (که به افتخار شهر نیلز بوهر نامگذاری گردیده است) کماکان با مفهوم علیت از خود تضاد نشان میداد، تا جاییکه انیشتین خود اغلب از این خاصیت نظریه کوانتمی ابراز نارضایتی میکرد و می‌گفت: «خدا در اداره جهان تاس نمی‌اندازد».[۳۷]

دهه ۱۹۲۰ میلادی همچنین مطالعات ساتیندرا بوز بر روی مکانیک کوانتمیِ فوتون به تولید آمار بوز-انیشتین، نظریه چگالش بوز-اینشتین، و کشف بوزون انجامید.

ساختن بنیادهای فیزیکی جدید

[ویرایش]
یک نمودار فاینمن از بازبهنجارش در الکترودینامیک کوانتومی

در سال ۱۹۲۸ در حالیکه فلاسفه سخت مشغول بحث بر سر طبیعت جهان هستی بودند، نظریه های کوانتیکی همچنان در حال تولید نتایج شگفت انگیزی بودند. از جمله پل دیراک دست به فرمول بندی ساختاری نسبیتی برای مکانیک کوانتمی زد. با اینحال، تلاشهای برای کوانتیزه کردن الکترومغناطیس در دهه ۱۹۳۰ با مشکلات جدی مواجه گردید. خصوصاً مسألهٔ صور نامحدود در این نظریه همچنان تا بعد از جنگ جهانی دوم باقی ماند، زمانی که جولیان شوینگر، ریچارد فاینمن، و سین‌ایترو تومونوجا مستقلاً روش بازبهنجارش، که به تولید الکترودینامیک کوانتومی (Q.E.D.) انجامید را ارایه نمودند.[۳۸]

ظهور نظریه میدان‌های کوانتومی و برهمکنش تبادلی و ذرات کوته عمر مجازی (که حاصل خواص قوانین جهان کوانتمی بودند) باعث اشاعهٔ نظریه‌های جدید ذرات بنیادی گردیدند. به ویژه، هیدکی یوکاوا این نظریه را مطرح ساخت که هسته اتم با وجود بار مثبت هسته توسط نیروی برد کوتاهی به هم نگه داشته میشود که واسطش ذره ایست که بزرگی آن میان الکترون و پروتون است. این ذره که در سال ۱۹۴۷ مطرح گردید پیون نام گرفت، و یکی از تعداد ذرات مهمی بود که از دههٔ ۱۹۳۰ به بعد یکی پس از دیگری کشف شدند، از جمله نوترون، پوزیترون (نسخهٔ پادماده الکترون)، و میون. کشف این ذرات اغلب توسط روشهای آشکارسازی همانند اتاقک ابری، امولسیون هسته‌ای، اتاقک حباب، و شمارش هم‌فرودی انجام گرفت. در اوایل، کشف این ذرات اغلب توسط ردهای یونشی پرتو کیهانی صورت می گرفت، لیکن رفته رفته جای خود را به سیستمهای شتاب‌دهنده ذره‌ای دادند که تا به امروز همچنان در حال تکامل به سر می برند.[۳۹]

پرونده:First Gold Beam-Beam Collision Events at RHIC at 100 100 GeV c per beam recorded by STAR.jpg
هزاران ذره از برخورد دو پرتوی یونی طلا که با سرعت نسبیتی در حال حرکت بودند و انرژی آن ۱۰۰ گیگاالکترون ولت در هر یون بود.این آزمایش در آشکارساز استار از برخورددهنده یون‌های سنگین نسبیتی انجام شد. این برخورد برای بررسی ویژگی‌های پلاسمای کوارک گلوئون در اولین میکروثانیه‌های پس از مهبانگ انجام شد.

برهمکنش این ذرات با پراکندگی و واپاشی یک کلید برای پایه‌های تئوری‌های مکانیک کوانتم گردید. موری ژلمن و یوئیل نئومن شروع به تقسیم‌بندی ذرات بر پایه ویژگی‌هایشان کردند و نام آن را راه هشت‌گانه نامیدند، و این موضوع موجب به وجود آمدن جای خالی برای ذرات کشف‌نشده با ویژگی‌های معین شد (مشابه پیش‌بینی‌های علمی مندلیف)٬ که مشهورترین آن Ω
، بود که در آزمایشگاه ملی بروکهیون در سال ۱۹۶۴ کشف گردید، و موجب شد که ایده «کوارک»ها برای ترکیب هادرون به وجود آید. اگرچه مدل کوارک در ابتدا به نظر می‌رسید در توضیح نیروی هسته‌ای قوی ناتوان باشد، اما باعث رقابت نظریه‌هایی مانند نظریه ماتریس اس و، به وجود آمدن کرومودینامیک کوانتومی گردید و در دهه ۱۹۷۰ بالاخره ذرات بنیادی دسته‌بندی شدند، که اکنون به نام «مدل استاندارد» مشهور است و بر پایه ریاضیات نظریه پیمانه‌ای قرار گرفته‌است، که به خوبی توانایی تشریح تمام نیروهایی بنیادی طبیعت به جز گرانش را داشت، و به موضوعی بدل گشت که باید حل شود.[۳۷]

مدل استاندارد با برهمکنش الکتروضعیف و کرومودینامیک کوانتومی به عنوان یک ساختار که در نظریه گروه‌ها به شکل (SU(۳)×SU(۲)×U(۱ نمایش داده می‌شوند به وحدت می‌رسند. فرمول‌بندی اتحاد نیروی الکترومغناطیسی و نیروی هسته‌ای ضعیف در مدل استاندارد توسط عبدالسلام، استیون واینبرگ و، متعاقبا، شلدون لی گلاشو انجام شد. بعد از آن در سرن جریان خنثی ضعیف کشف شد،[۴۰][۴۱][۴۲][۴۳] که بوزون میانجی آن بوزون‌های دبلیو و زد بودند و به همین خاطر در سال ۱۹۷۹ جایزه نوبل فیزیک به این سه نفر تعلق گرفت.[۴۴]

با اینکه مدل استاندارد از طریق پیش‌بینی ذرات و برهمکنش‌های میان آنها در انرژی‌های مختلف به خوبی امتحان خود را پس داده‌است اما هنوز نظریه‌ای مدل استاندارد را با نسبیت عام به شکل یک نظریه واحد در نیارورده‌است اگرچه نظریه ریسمان تلاش خود را می‌کند. از دهه ۱۹۷۰ فیزیک ذرات بنیادی در تلاش بوده‌است تا با بررسی شرایط اولیه بعد از مهبانگ یا به نوعی کیهان‌شناسی زمان‌های اولیه به اتحاد برسد. با این حال از اوایل دهه ۱۹۹۰ مشاهدات اخترشناسی چالش‌های جدیدی را پیش روی اخترشناسان قرار داده‌است همانند چرایی پایداری جهان (مسئله ماده تاریک) و چرایی شتاب جهان (مسئله انرژی تاریک).

علوم فیزیکی

[ویرایش]

در قرن نوزدهم میلادی، علم فیزیک بیشتر تا اینکه بر اساس تلاش برای یافتن انرژی و اصول حرکت و قوانین طبیعی ماده بنا شده باشد، غالباً بر اساس روشهای پیشرفته تحلیلی پایه گذاری شده بود که در آن زمان استفاده روزافزون و دسترسی فراینده ای پیدا کرده بودند. علومی همچون صداشناسی، ژئوفیزیک، اخترفیزیک، آیرودینامیک، فیزیک پلاسما، سرماشناسی، و فیزیک حالت جامد به شاخه های دیگر پژوهش فیزیک همانند نورشناخت، دینامیک شاره‌ها، الکترومغناطیس، و مکانیک پیوستند. در قرن بیستم فیزیک حتی با مهندسی برق، مهندسی هوافضا، و مهندسی و علم مواد نیز پیوندهای بسیار نزدیکی برقرار کرد، و فیزیکدانها علاوه بر محیطهای آکادمیک، در آزمایشگاههای دولتی و صنعتی نیز مشغول به کار شدند. با رشد چشمگیر جمعیت فیزیکدانها و بدنبال جنگ جهانی دوم، مرکز ثقل فعالیتهای علمی فیزیک در کشور آمریکا متمرکز گردید. لیکن در دهه های اخیر علم فیزیک بیش از هر زمانی در گذشته حالتی همگانی و بین المللی پیدا کرده است.

گاه شمار آثار مهم

[ویرایش]
نام زمان حیات نام اثر بجا مانده
ارسطو ق.م.۳۸۴–۳۲۲ فیزیک
ارشمیدس ق.م.۲۸۷–۲۱۲ اجسام شناور
کلاودیوس بطلمیوس ب.م.۹۰–۱۶۸ المجستی، چهار مقاله، جغرافیا
نیکلاس کوپرنیک ۱۴۷۳–۱۵۴۳ گردش کرات آسمانی (۱۵۴۳)
گالیلئو گالیله ۱۵۶۴–۱۶۴۲ گفتگو در باب دو سامانه بزرگ جهان (۱۶۳۲)
رنه دکارت ۱۵۹۶–۱۶۵۰ تأملات در فلسفهٔ اولی (۱۶۴۱)
نیوتون ۱۶۴۳–۱۷۲۷ اصول ریاضی فلسفه طبیعی (۱۶۸۷)
مایکل فارادی ۱۷۹۱–۱۸۶۷ پژوهش‌های تجربی در الکتریسیته (۱۸۳۹ و ۱۸۴۴)
جیمز کلرک ماکسول ۱۸۳۱–۱۸۷۹ رساله الکتریسیته و مغناطیس (۱۸۷۳)
آلبرت اینشتین ۱۸۷۹–۱۹۵۵ الکترودینامیک اجسام غیر ساکن (۱۹۰۵)

جستارهای وابسته

[ویرایش]

منابع

[ویرایش]
  1. Singer, C. A Short History of Science to the 19th century. Streeter Press, 2008. p. 35.
  2. (Glick، Livesey و Wallis ۲۰۰۵، صص. ۸۹–۹۰)
  3. Mariam Rozhanskaya and I. S. Levinova (1996), "Statics", p. 642, in (Rashed و Morelon ۱۹۹۶، صص. ۶۱۴–۶۴۲):

    "Using a whole body of mathematical methods (not only those inherited from the antique theory of ratios and infinitesimal techniques, but also the methods of the contemporary algebra and fine calculation techniques), Arabic scientists raised statics to a new, higher level. The classical results of Archimedes in the theory of the centre of gravity were generalized and applied to three-dimensional bodies, the theory of ponderable lever was founded and the 'science of gravity' was created and later further developed in medieval Europe. The phenomena of statics were studied by using the dynamic approach so that two trends – statics and dynamics – turned out to be inter-related within a single science, mechanics."

    "The combination of the dynamic approach with Archimedean hydrostatics gave birth to a direction in science which may be called medieval hydrodynamics."

    "Archimedean statics formed the basis for creating the fundamentals of the science on specific weight. Numerous fine experimental methods were developed for determining the specific weight, which were based, in particular, on the theory of balances and weighing. The classical works of al-Biruni and al-Khazini can by right be considered as the beginning of the application of experimental methods in medieval science."

    "Arabic statics was an essential link in the progress of world science. It played an important part in the prehistory of classical mechanics in medieval Europe. Without it classical mechanics proper could probably not have been created."

  4. (Chattopadhyaya ۱۹۸۶، صص. ۱۶۹–۷۰)
  5. (Radhakrishnan ۲۰۰۶، ص. ۲۰۲)
  6. (Stcherbatsky ۱۹۶۲ (۱۹۳۰). Vol. 1. P. ۱۹)
  7. Joseph Needham, Volume 4, Part 1, 98.
  8. Li Shu-hua, “Origine de la Boussole 11. Aimant et Boussole,” Isis, Vol. ۴۵, No. 2. (Jul. , ۱۹۵۴), p.۱۷۵
  9. Singer, Charles (1941). "A Short History of Science to the Nineteenth Century". Clarendon Press. {{cite journal}}: Cite journal requires |journal= (help) (page 217)
  10. ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ Weidhorn, Manfred (2005). The Person of the Millennium: The Unique Impact of Galileo on World History. iUniverse. p. 155. ISBN 0-595-36877-8.
  11. Finocchiaro (۲۰۰۷).
  12. "Galileo and the Birth of Modern Science, by Stephen Hawking, American Heritage's Invention & Technology, Spring 2009, Vol. ۲۴, No. ۱, p. ۳۶
  13. (Drake ۱۹۷۸)
  14. (Biagioli ۱۹۹۳)
  15. (Shea ۱۹۹۱)
  16. (Garber ۱۹۹۲)
  17. (Gaukroger ۲۰۰۲)
  18. (Hall ۱۹۸۰)
  19. (Bertolini Meli ۱۹۹۳)
  20. (Guicciardini ۱۹۹۹)
  21. (Darrigol ۲۰۰۵)
  22. (Bos ۱۹۸۰)
  23. (Greenberg ۱۹۸۶)
  24. (Guicciardini ۱۹۸۹)
  25. (Guicciardini ۱۹۹۹)
  26. (Garber ۱۹۹۹)
  27. (Ben-Chaim ۲۰۰۴)
  28. (Heilbron ۱۹۷۹)
  29. (Buchwald ۱۹۸۹)
  30. (Golinski ۱۹۹۹)
  31. (Smith و Wise ۱۹۸۹)
  32. (Smith ۱۹۹۸)
  33. (Buchwald ۱۹۸۵)
  34. (Jungnickel and McCormmanch ۱۹۸۶)
  35. (Hunt ۱۹۹۱)
  36. (Buchwald ۱۹۹۴)
  37. ۳۷٫۰ ۳۷٫۱ (Kragh ۱۹۹۹)
  38. (Schweber ۱۹۹۴)
  39. (Galison ۱۹۹۷)
  40. F. J. Hasert et al. Phys. Lett. ۴۶B ۱۲۱ (۱۹۷۳).
  41. F. J. Hasert et al. Phys. Lett. ۴۶B ۱۳۸ (۱۹۷۳).
  42. F. J. Hasert et al. Nucl. Phys. B۷۳ ۱(۱۹۷۴).
  43. The discovery of the weak neutral currents, CERN courier, 2004-10-04, retrieved 2008-05-08
  44. The Nobel Prize in Physics ۱۹۷۹, Nobel Foundation, retrieved 2008-09-10

منابع برای مطالعه بیشتر

[ویرایش]