پرش به محتوا

کف

از ویکی‌واژه
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.

فارسی

ریشه‌ لغت

آوایش

  • /کَف/

اسم

کف

  1. سطح داخلی دست یا پا که تقریبا گود است. جمع کفوف.
  2. انبوهی از حباب ریز که به هنگام جوشیدن آب در آن بوجود می‌آید.
  3. حباب‌های ریز سفید رنگی که در اثر ترکیب مواد شوینده و آب پدید می‌آید.[۱]

مصدر فعل متعدی

  1. بازداشتن، منع کردن.

مثال

  1. کف به دهان آوردن کنایه از: سخت خشمگین شدن.
    ز بیشه به هامون کشیدند صف/ ز خون جگر بر لب آورده کف «فردوسی»
  2. کف دست خود را بو کردن کنایه از: علم غیب دانستن (بیشتر به صورت استفهام انکاری بکار میرود).

برگردان‌ها

ترجمه

منابع

  • فرهنگ لغت معین/ شاهنامه
  1. کَفْ در گویش گنابادی کف، نوعی خوردنی شیرین است که از گیاهی به نام بیخ تولید می‌شود. ریشه گیاهی به نام چوبک را که به بیخ مشهور است، در آب خیسانده و پس از چند بار جوشاندن، در ظرف بزرگ سفالی به نام تغار می‌ریزند. پس از آن با دسته‌ای از چوب‌های نازک درخت گز به نام دسته گز مایع مزبور را برای مدتی هم می‌زنند تا به صورت کف سفت درآید.