پرش به محتوا

امیرخسرو دهلوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
Poig97 (بحث | مشارکت‌ها)
پیوند به بیرون: اصلاح ارقام
 
(۳۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱۱ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:Nezamaldin complex 11-2010 (16).JPG|بندانگشتی]]
== امیر خسرو دهلوی ==
'''[[w:امیرخسرو دهلوی|یمین الدین ابوالحسن امیر خسرو طوطی ھند]]''' یا حکیم ابوالحسن یمین‌الدین بن سیف‌الدین محمود معروف به امیر خسرو دهلوی۔ (زادهٔ ۶۵۱ در پتیالی، هند – درگذشتهٔ ۷۲۵ هجری قمری در دهلی) شاعر هزاره‌تبار پارسی‌گوی هندوستان بود. او یکی از دو شاعر مهم اوایل قرن هشتم است که سایر سخنوران پارسی‌گوی هند را تحت‌الشعاع قرار دادند و در ادوار بعد هم نفوذی دامنه‌دار در میان شعرای ایران و هند داشتند. آن دو امیرخسرو، و حسن دهلوی بودند. امیرخسرو به زبان‌های فارسی، عربی، ترکی و سانسکریت چیرگی داشت و به سعدی هند معروف بود و او در اوایل حال به «سلطانی» و سپس به «طوطی» تخلص می‌کرد.


== گفتاوردها ==
شاعر بزرگ فارسی گوی هند، در حدود سال [[652 (قمری)]] برابر با [[1253 (میلادی)]] در دهلی به دنیا آمد و در سال [[725 (قمری)]] برابر با [[1324 (میلادی)]] در گذشت.
=== دیوان اشعار ===
* کلیات غزلیات خسرو، ص ۳
{{شعر}}
{{ب|عھدھا را گه آن شد که زِ سر تازہ کنیم|مھرھا را بدلِ خسته اثر تازہ کنیم}}
{{پایان شعر}}
===اشعار متفرقه===
* «آب که میلش هـمه زی پستی است // در پُریش لاف زبردستی است// آب‌گهرهای کهن را مجوی// دُرّ چو کهن گشت شود زرد‌روی//زنده به ‌مرده مشو ای نا‌تمام// زنده تو کن مرده خود را به ‌نام//زنده‌کنِِِِِ مرده، مسیحافر است //وآنکه دم از مـرده بر‌آرد [[خر]] است//زنده که از مرده فضول وی است // مرده به‌ از وی به‌ قبول وی است//از پدر مرده ملاف ای جوان// گرنه [[سگ|سگی]] چون خوشی از استخوان//از [[هنر]] خویش گشا سینه را// مایه مـکن نسبت دیرینه را»
* «آتش چو به شعله بر‌کشد سر// چه هیزم خشک و چه [[گل]] تر»
* «آدمی است از پی [[کار|کاری]] بزرگ // گرنکند، اوست [[خر|حماری]] بزرگ»
* «آدمـیان را سخنی بس بود // [[گاو]] بود کش خله در پس بود»
* «آن دیو بود نه آدمی‌زاد// کز اندُه دیگران شود شاد»
* «آن‌که به‌ زندان جهالت گم است// هست گدا ورچه زرش صد خم است»
* «آن‌که خود را شناخت نتواند// آفریننده را کجا داند»
* «آن‌که نداند رقمی بهر نام// به زفقیهی که بود ناتمام»
* «بود قطره آب، طوفان [[مورچه|مور]]// به ‌کم مایهٔ‌ای، ناقص آید به ‌شور»
* «به ‌پای شمع شنیدم ز قیچی پولاد// زبان سرخ سر سبز می‌دهد برباد»
* «به دل‌ها، نیاز اوستادی قـوی است // کز او هرزمان صنعتـی را نوی است»
* «چو بر خود نداری روا نشتری // مکش تیغ بر‌گردن دیگری»
* «[[خر]] ِ مانده کز ریش نالان بود// چه‌سود ار زدیباش پالان بود// چو کاهل بود [[شتر|ناقه]] در خاستن// چه ‌باید به ‌خلخالش آراستـن»
* «خریدار دُر گرچه باشد بسی// سفالینه را هم ستاند کسی»
* «داشت شبانی رمه در کوهسار // پیر و جوان گشته از او شیرخوار// شیر که از [[بز]] به سبـو ریختی//آب در آن شیر درآمیختی// بردی از آن آب طمع هم به شیر// نقره ستاندی چه ز برنا و پیر// روزی از آن کوه به ‌صحرای خاک// سیل در‌آمد رمه را برد پاک// آن‌که جهان سوختهٔ شیر کرد// سوخته شد ناگه از آن شیر سرد// خواجه چو شد با‌غم و آزار جفت// کارشناسیش در‌آن حال گفت// کان‌همه آب تو که در شیر بود// شد همه سیل و رمه را درربود// مرد شبان ز آن سخـن با‌شکوه// ماند سـرافکنده چو سیلاب کوه»
* «در فتنه بستن، زبان بستن است // که گیتی به ‌نیک و بد آبستن است// پشیمان ز گفتار دیدم بسی// پشیمان نگشت از خموشی کسی»
* «روز بی‌آبی آسیا از شاش [[موش|موشی]] گردد// در گاه تنگی شبان از [[بز]] نر نیز دوشد»
* «صد رحمـت ایزدی بر‌آن مرد// کز کیسه خود بود جوانمرد»
* «[[دانش|علم]] کـز اعمال نشانیش نیست // کالبدی دارد و جانیش نیست»
* «کاردانی به‌کشوری نبود// که از آن کاردان‌تری نبود»
* «گر رشته گسست می‌توان بست// لیکن گرهیش در میان است»
* «گفته‌اند آن‌چنان که باید گفت// از پس مرده بد نشاید گفت»
* «لیکن آخر زنی و هیچ زنـی// نتوان داشت محرم سخنی// زن که در عقل باکمال بود// راز پوشیدنش محال بود»
* «مردن آدمی به ‌ناکامی// بهتر از [[زندگی|زیستن]] به ‌بدنامی»
* «هفت و نُه این صنم عشوه‌ساز// عقل‌فریب آمد و بُرنانواز»
* «خون من در گردنم کامروز دیدم روی او // چنگ من فردای محشر هم به دامان منست »
* «مهی گذشت که آن مه به سوی ما نگذشت // شبی نرفت که برجان ما بلا نگذشت »
* «گویند بگسلد چو به غایت رسید عشق // جانم گسست و عشق به غایت نمی‌رسد»
* «هرکه را کن مکن و هوش و خرد در کار است // مشنو از وی سخن عشق که او هشیار است »
== درباره امیرخسرو دهلوی ==
*'''''[[عبدالرحمن جامی]]'''''
{{شعر}}
{{ب|[[نظامی]] که استاد این فن وی است|در این بزمگه شمع روشن وی است}}
{{ب|ز ویرانه گنجه شد گنج سنج|رسانید گنج سخن را به پنج}}
{{ب|چو خسرو به آن پنج هم‌پنجه شد|وز آن بازوی فکرتش رنجه شد}}
{{پایان شعر}}


== بدون منبع ==
----
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا/ تنم از بی‌دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا/
به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد/ به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا/
* «آب كه ميلش هـمه زی پستی است * در پُريش لاف زبردستی است»
رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم/ دلت خاره‌ست و بهر کشتن من خاره تر بادا/
گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو/ که آن آواره‌ی از کوی بتان آواره تر بادا/
همه گویند کز خون‌خواریش خلقی بجان آمد/ من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا/
دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد/ و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا/
چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر/ به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا/




==نوشتارهای وابسته==
* «آب گهـــــــــرهای كهن را مجوی * دُرّ چو كهـــن گشت شود زرد روی»
*[[قطب الدین بختیار کاکی]]
: «زنده بـه مرده مشــو ای نا تمام * زنده تـو كن مرده خود را به نام»
: «زنده كـنِِِِِ مرده، مسيحافر است * وآنكه دم از مـرده بر آرد خر است»
: «زنده كه از مرده فضول وی است * مرده به از وی به قبـول وی است»
: «از پدر مـرده مـلاف ای جــوان * گرنه سگی چون خوشی از استخوان»
: «از هنر خويش گشا سينه را * مايه مـكن نسبت ديرينـه را»


== پیوند به بیرون ==
*اقبال صلاح الدین: کلیات غزلیات خسرو یمین الدین ابوالحسن خسرو، چاپ پیکجز لمیتاد، لاھور، ۱۹۷۲
{{Wikipedia}}


* «آتش چو به شعله بر كشد سر * چه هيزم خشك و چه گل تر»




[[رده:شاعران هندی|امیرخسرو دهلوی]]
* «آدمی است از پی كاری بزرگ * گرنكند، اوست حماری بزرگ»
[[رده:اهالی هند|د]]

[[رده:شاعران فارسی‌زبان سده ۱۳]]
[[رده:شاعران فارسی‌زبان سده ۱۴]]
* «آدمـيان را سخنی بس بود * گـاو بود كش خله در پس بود»
[[رده:زادگان ۱۲۵۳ (میلادی)]]

[[رده:درگذشتگان ۱۳۲۵ (میلادی)]]

* «آن که به زندان جهالت گم است * هست گدا ورچه زرش صد خم است»


* «آن که خود را شناخت نتواند * آفریننده را کجا داند»


* «بود قطره آب، طوفان مور * به کم مایهٔ ای، ناقص آید به شور»


* «به پای شمع شنيدم زقيچی پولاد * زبان سرخ سر سبز می دهد برباد»

* «به دل ها، نياز اوستادی قـوی است * كز او هر زمان صنعتـی را نوی است»


* «چو بر خود نداری روا نشتری * مكش تيغ بر گردن ديگـری»


* «خر ِ مانده کز ریـش نالان بود * چه سود ار زدیباش پالان بود»
: «چو کاهل بود نافه در خاستن * چه باید به خلخالش آراستـن»


* «خريدار دُر گرچه باشد بسی * سفالينه را هم ستاند كسی»


* «داشت شبانی رمه در كوهسار * پير و جوان گشته از او شيرخوار»
: «شير كه از بز به سبـو ريختی * آب در آن شيـر درآميختی»
: «بردی از آن آب طمـع هم به شير * نقـره ستاندی چو زبرنا و پير»
: «روزی از آن كوه به صحرای خاك * سيل در آمـد رمـه را برد پاك»
: «آن كه جهـان سوختهٔ شير كرد * سوختـه شد ناگه ازآن شير سرد»
: «خواجه چو شد با غم و آزار جفت * كارشناسيش در آن حال گفت»
: «كان همه آب تو كه در شير بود * شد همه سيل و رمـه را درربود»
: «مرد شبان زان سخـن با شكوه * ماند سـرافكنده چو سيلاب كوه»


* «در فتنه بستن، زبان بستن است * که گیتی به نیک و بد آبستن است»
: «پشیمان زگفتار دیدم بسی * پشيمان نگشت از خموشی كسی»


* «روز بی آبی آسيا از شاش موشی گردد * در گاه تنگی شبان از بز نر نيز دوشد»


* «صد رحمـت ايزدی بر آن مـرد * كز كيسه خود بود جوانمرد»


* «علم كـز اعمال نشانيش نيست * كالبدی دارد و جانيش نيست»


* «كاردانی به كشوری نبود * كه از آن كاردان تری نبود»


* «گر رشته گسست ميتوان بست * ليكن گرهيش در ميان است»


* «گفته اند آنچنان كه بايد گفت * از پس مرده بد نشايد گفت»


* «ليكن آخر زنی و هيچ زنـی * نتوان داشت محرم سخنی»
: «زن كه در عقل با كمال بود * راز پوشيدنش محــال بود»


* «مردن آدمی به ناكامی * بهتر از زيستن به بدنامی»


* «هفت و نُه اين صنم عشوه ساز * عقل فريب آمد و بُرنا نواز»

نسخهٔ کنونی تا ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۵۳

یمین الدین ابوالحسن امیر خسرو طوطی ھند یا حکیم ابوالحسن یمین‌الدین بن سیف‌الدین محمود معروف به امیر خسرو دهلوی۔ (زادهٔ ۶۵۱ در پتیالی، هند – درگذشتهٔ ۷۲۵ هجری قمری در دهلی) شاعر هزاره‌تبار پارسی‌گوی هندوستان بود. او یکی از دو شاعر مهم اوایل قرن هشتم است که سایر سخنوران پارسی‌گوی هند را تحت‌الشعاع قرار دادند و در ادوار بعد هم نفوذی دامنه‌دار در میان شعرای ایران و هند داشتند. آن دو امیرخسرو، و حسن دهلوی بودند. امیرخسرو به زبان‌های فارسی، عربی، ترکی و سانسکریت چیرگی داشت و به سعدی هند معروف بود و او در اوایل حال به «سلطانی» و سپس به «طوطی» تخلص می‌کرد.

گفتاوردها

[ویرایش]

دیوان اشعار

[ویرایش]
  • کلیات غزلیات خسرو، ص ۳
عھدھا را گه آن شد که زِ سر تازہ کنیم      مھرھا را بدلِ خسته اثر تازہ کنیم

اشعار متفرقه

[ویرایش]
  • «آب که میلش هـمه زی پستی است // در پُریش لاف زبردستی است// آب‌گهرهای کهن را مجوی// دُرّ چو کهن گشت شود زرد‌روی//زنده به ‌مرده مشو ای نا‌تمام// زنده تو کن مرده خود را به ‌نام//زنده‌کنِِِِِ مرده، مسیحافر است //وآنکه دم از مـرده بر‌آرد خر است//زنده که از مرده فضول وی است // مرده به‌ از وی به‌ قبول وی است//از پدر مرده ملاف ای جوان// گرنه سگی چون خوشی از استخوان//از هنر خویش گشا سینه را// مایه مـکن نسبت دیرینه را»
  • «آتش چو به شعله بر‌کشد سر// چه هیزم خشک و چه گل تر»
  • «آدمی است از پی کاری بزرگ // گرنکند، اوست حماری بزرگ»
  • «آدمـیان را سخنی بس بود // گاو بود کش خله در پس بود»
  • «آن دیو بود نه آدمی‌زاد// کز اندُه دیگران شود شاد»
  • «آن‌که به‌ زندان جهالت گم است// هست گدا ورچه زرش صد خم است»
  • «آن‌که خود را شناخت نتواند// آفریننده را کجا داند»
  • «آن‌که نداند رقمی بهر نام// به زفقیهی که بود ناتمام»
  • «بود قطره آب، طوفان مور// به ‌کم مایهٔ‌ای، ناقص آید به ‌شور»
  • «به ‌پای شمع شنیدم ز قیچی پولاد// زبان سرخ سر سبز می‌دهد برباد»
  • «به دل‌ها، نیاز اوستادی قـوی است // کز او هرزمان صنعتـی را نوی است»
  • «چو بر خود نداری روا نشتری // مکش تیغ بر‌گردن دیگری»
  • «خر ِ مانده کز ریش نالان بود// چه‌سود ار زدیباش پالان بود// چو کاهل بود ناقه در خاستن// چه ‌باید به ‌خلخالش آراستـن»
  • «خریدار دُر گرچه باشد بسی// سفالینه را هم ستاند کسی»
  • «داشت شبانی رمه در کوهسار // پیر و جوان گشته از او شیرخوار// شیر که از بز به سبـو ریختی//آب در آن شیر درآمیختی// بردی از آن آب طمع هم به شیر// نقره ستاندی چه ز برنا و پیر// روزی از آن کوه به ‌صحرای خاک// سیل در‌آمد رمه را برد پاک// آن‌که جهان سوختهٔ شیر کرد// سوخته شد ناگه از آن شیر سرد// خواجه چو شد با‌غم و آزار جفت// کارشناسیش در‌آن حال گفت// کان‌همه آب تو که در شیر بود// شد همه سیل و رمه را درربود// مرد شبان ز آن سخـن با‌شکوه// ماند سـرافکنده چو سیلاب کوه»
  • «در فتنه بستن، زبان بستن است // که گیتی به ‌نیک و بد آبستن است// پشیمان ز گفتار دیدم بسی// پشیمان نگشت از خموشی کسی»
  • «روز بی‌آبی آسیا از شاش موشی گردد// در گاه تنگی شبان از بز نر نیز دوشد»
  • «صد رحمـت ایزدی بر‌آن مرد// کز کیسه خود بود جوانمرد»
  • «علم کـز اعمال نشانیش نیست // کالبدی دارد و جانیش نیست»
  • «کاردانی به‌کشوری نبود// که از آن کاردان‌تری نبود»
  • «گر رشته گسست می‌توان بست// لیکن گرهیش در میان است»
  • «گفته‌اند آن‌چنان که باید گفت// از پس مرده بد نشاید گفت»
  • «لیکن آخر زنی و هیچ زنـی// نتوان داشت محرم سخنی// زن که در عقل باکمال بود// راز پوشیدنش محال بود»
  • «مردن آدمی به ‌ناکامی// بهتر از زیستن به ‌بدنامی»
  • «هفت و نُه این صنم عشوه‌ساز// عقل‌فریب آمد و بُرنانواز»
  • «خون من در گردنم کامروز دیدم روی او // چنگ من فردای محشر هم به دامان منست »
  • «مهی گذشت که آن مه به سوی ما نگذشت // شبی نرفت که برجان ما بلا نگذشت »
  • «گویند بگسلد چو به غایت رسید عشق // جانم گسست و عشق به غایت نمی‌رسد»
  • «هرکه را کن مکن و هوش و خرد در کار است // مشنو از وی سخن عشق که او هشیار است »

درباره امیرخسرو دهلوی

[ویرایش]
نظامی که استاد این فن وی است      در این بزمگه شمع روشن وی است
ز ویرانه گنجه شد گنج سنج      رسانید گنج سخن را به پنج
چو خسرو به آن پنج هم‌پنجه شد      وز آن بازوی فکرتش رنجه شد

بدون منبع

[ویرایش]

دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا/ تنم از بی‌دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا/ به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد/ به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا/ رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم/ دلت خاره‌ست و بهر کشتن من خاره تر بادا/ گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو/ که آن آواره‌ی از کوی بتان آواره تر بادا/ همه گویند کز خون‌خواریش خلقی بجان آمد/ من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا/ دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد/ و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا/ چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر/ به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا/


نوشتارهای وابسته

[ویرایش]

پیوند به بیرون

[ویرایش]
  • اقبال صلاح الدین: کلیات غزلیات خسرو یمین الدین ابوالحسن خسرو، چاپ پیکجز لمیتاد، لاھور، ۱۹۷۲
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ