توصیف ناصر خسرو از سرزمین عرب
این صفحه مطابق سیاست حذف ویکیپدیا برای حذف در نظر گرفته شده است. لطفاً اندیشههای خود را دربارهٔ این موضوع در نظرخواهی مربوط به این صفحه، که در صفحهٔ نظرخواهیهای برای حذف، قرار دارد، به اشتراک بگذارید. در ویرایش آزاد هستید، ولی صفحه نباید خالی شود و این آگاهسازی تا زمانی که بحث بسته شود نباید حذف شود. برای اطلاعات بیشتر، به ویژه دربارهٔ ادغام یا انتقال صفحه در مدت بحث، راهنمای حذف را بخوانید. |
این مقاله نیازمند تمیزکاری است. لطفاً تا جای امکان آنرا از نظر املا، انشا، چیدمان و درستی بهتر کنید، سپس این برچسب را بردارید. محتویات این مقاله ممکن است غیر قابل اعتماد و نادرست یا جانبدارانه باشد یا قوانین حقوق پدیدآورندگان را نقض کرده باشد. |
این مقاله نیازمند ویکیسازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوهنامه، محتوای آن را بهبود بخشید. |
توصیف ناصر خسرو از سرزمین عرب. ناصر خسرو بیشتر از 5 سال از هفت سال سفر خود را در سرزمین های عرب گذرانده است و توصیف او از سرزمین و مردم عرب بهترین و قدیمی ترین توصیف جغرافیایی و گزارش خبری میدانی و مشاهداتی است. سفرنامهی دربردارندهی یادداشتهای مشاهدات میدانی و گاه روزانهی سفر هفت سالهی او از ۴۳۷ تا ۴۴۴ ق. به ایران، آسیای صغیر، شامات، عربستان و مصر است. وی همهی دیدههای خود از اوضاع و احوال شهرها و دستاوردهای سفرش را جمع آوری و سپس در این کتاب به اختصارآورده است. سفرنامهی ناصرخسرو از نظر تاریخی، جغرافیایی، جامعهشناختی و زبانشناختی اهمیت فراوان دارد. برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم / نه از خانه ام یاد آمد و نه ز گلشن و منظر از سنگ بسی ساخته ام بستر و بالین / وز ابر بسی ساختهام خیمه و چادر گاهی به زمینی که در او آب چو مرمر / گاهی به جهانی که در او خاک چو اخگر گه دریا گه بالا گه رفتن بی راه / گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی و گهی جر پرسنده همی رفتم از این شهر بدان شهر / جوینده همی گشتم از این بحر بدان بحر.
بلاد عرب
او سرزمین های عرب را به دو بخش تقسیم کرده بخش مدیترانه ای یا رومی که سواحل فلسطین و سوریه و لبنان و مصر هستند و آنها را بسیار غنی و ثروتمند توصیف می کند بخصوص مصر از نظر او بهترین کشور است. اما او شبه جزیره عربی و مردمان حجاز را بگونه ای دیگر توصیف می کند در حجاز مردم افراد بیگانه را صید می نامند و به شکارش می پردازند مگر اینکه خفیر و یا نگهبانی از خود آن قوم داشته باشد فقر و قحطی و گرسنگی از مشخصات حجاز است.
توصیف ویژگی های مصر
و بر جانب شمالی مسجد بازاری است که آن را سوق القناديل خوانند . درهيچ بلاد(کشور) چنان بازاری نشان نمی دهند .هر ظرايف که در عالم باشد آن جا يافت می شود . و آن جا آلت ها ديدم که از دهل ساخته بودند در صندوقچه و شانه و دسته کارد و غيره و آن جا بلور سخت نيکو ديدم و استادان نغز(ماهر-زیبا) آن را می تراشيدند و آن را از مغرب آورده بوند و می گفتند در اين نزديکی در دريای قلزم بلوری پديد آمده است که لطيف تر و شفاف تر از بلور مغربی است و دندان(عاج) فيل ديدم که از زنگبار آورده بودند از آن بسيار بود که زيادت از دويست من بود . و يک عدد پوست گاو(هیپو اسب آبی) آورده بودند از حبشه که همچو پوست پلنگ بود و از آن نعلين می سازند . و از حبشه مرغ خانگی آورده اند که نيک بزرگ باشد و نقطه های سپيد بر وی و بر سر کلاهی دارد بر مثال طاوس . و در مصر عسل بسيار خيزد و شکر هم . روز سوم دی ماه قديم از سال چهارصد و شانزده عجم اين(انواع) ميوه ها و سپرغم ها به يک روز ديدم هر که انديشه کند که اين انواع ميوه و رياحين(سبزیها) که بعضی خريفی(پاییزی) است و بعضی ربيعی(بهاری) و بعضی صيفی(تابستانی) و بعضی شتوی(زمستانی) چگونه جمع بوده باشد همانا قبول نکند فاما مرا در اين غرضی نبوده و ننوشتم الا آن چه ديدم و بعضی که شنيدم و نوشتم عهده آن بر من نيست چه ولايت مصر وسعتی دارد عظيم همه نوع هواست از سردسير و گرمسير و از همه اطراف هرچه باشد به شهر آورند و بعضی در بازارها می فروشند . و به مصر سفاليه سازند از همه نوع چنان لطيف وشفاف که دست چون بيرون نهند از اندرون بتوان ديد از کاسه و قدح و طبق(بشقاب) و غيره و رنگ کنند و آبگينه(آیینه) سازند که به صفا و پاکی به زبرجد ماند و آن را به وزن فروشند ، شهر مصر بر کنار نيل نهاده است ، به درازی ، و بسيار کوشک ها و منظرها چنان است که اگر خواهند آب به ريسمان از نيل بردارند ، اما آب شهر همه سقايان آورند از نيل ، بعضی به شتر و بعضی به دوش و سبوها ديدم از برنج دمشقی که هريک سی من آب گرفتی و چنان بود که پنداشتی زرين است.... و ميان شهر و جزيره جسری(پلی) بسته است به سی و شش پاره کشتی ، و بعضی از شهر ديگر سوی آب نيل است و آن را جيزه(نزدیک اهرام) خوانند و آن جا نيز مسجد آدينه ای است اما جسر نيست به زورق و معبر گذرند ، و در مصر چندان کشتی و زورق باشد که به بغداد و بصره نباشد اهل بازار مصر هرچه فروشند راست گويند و اگر کسی به مشتری دروغ گويد او را بر شتری نشانده زنگی به دست او دهند تا در شهر می گردد و زنگ می جنباند و منادی می کند که من خلاف گفتم و ملامت می بينم و هرکه دروغ گويد سزای او ملامت باشد .
و گفتند پنجاه هزار بهيمه(چارپایان) زينی(پالوندار) باشد که هر وزين کرده به کرايه دهند و بسيار خر ابلق ديدم همچو اسب بل لطيف تر.
و اهل شهر عظيم توانگر بودند در آن وقت که آن جا بودم . و در سال 439 سلطان را پسری آمد فرمود که مردم خرمی کنند شهر و بازار بياراستند چنان که اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آن را باور نکنند و استوار ندارند که دکان های بزازان وصرافان و غيرهم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جام های زربفت و قصب جايی که کسی بنشيند و همه از سلطان ايمن اند که هيچ کس از عوانان و غمازان نمی ترسيد و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند ، و آن جا مال ها ديدم از آن مردم که اگر گويم يا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نيفتد و مال ايشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسايش که آن جا ديدم هيچ جا نديدم ، و آن جا شخصی ترسا ديدم که از متمولان مصر بود چنان که گفتند کشتی ها و مال و ملک او را قياس نتوان کرد .
توصیف حجاز
او در بخشی از مشاهدات خود در مورد حجاز می گوید می گوید : در آن ناحيه می گفتند که هيچ حاکم و سلطان نباشد و هر جا رئيسی و مهتری باشد به سر خود و مردم دزد و خونریز همه روز بايکديگر جنگ و خصومت کنند . و در مقدار نيم فرسنگ زمين چهار حصار بود . آنچه بزرگ تر بود که ما آن جا فرود آمديم آن را حصين بنی نسير می گفتند و درخت های خرما بود اندک و خانه آن شخص که شتر از او گرفته بوديم در اين جزع بود ، پانزده روز آن جا بماندم . خفير(نگهبان) نبود که مارا بگذراند و عرب آن موضع هر قومی را حدی/مرزی/ باشد که علف خوار ايشان بود و کسی بيگانه در آن جا نتواند شدن که هر که را که بی خفير بدرقه باشد و قلاوز نيز گويند . اتفاقا سرور آن اعراب که در راه ما بودند که ايشان را بنی سواد می گفتند به جزع آمد و ما او را خفير(نگهبان) گرفتيم و او را ابوغانم عبس بن العبير می گفتند با او برفتيم . قومی/دزد/ روی به ما نهادند پنداشتند صيدی يافتند چه ايشان هر بيگانه را که بينند صيد خوانند چون رئيس ايشان با ما بود چيزی نگفتند و اگر نه آن مردی بود، ما را هلاک کردندی . mini|k قومی به عرب بودند که پيران هفتاد ساله مرا حکايت کردند که در عمر خويش بجز شير شتر چيزی نخورده بودند چه در اين باديه ها چيزی نيست الا علفی شور که شتر می خورد . ايشان خود گمان می بردند که همه عالم چنان باشد ،همه جا مخاطره و بيم بود الا آن که خدای تبارک و تعالی خواسته بود که ما به سلامت از آن جا بيرون آييم، و چون همراهان ما سوسماری می ديدند می کشتند و می خوردند و هرکجا عرب بود شير شتر می دوشيدند. من نه سوسمار توانستم خوردن نه شير شتر و در راه هر جا درختی بود که باری داشت مقداری که دانه ماشی باشد از آن چند دانه حاصل می کردم و بدان قناعت می نمودم ، و بعد از مشقت بسيار و چيزها که ديديم و رنج ها که کشيديم به فلج رسيديم بيست و سيوم صفر23 . از مکه تا آن جا صد و هشتاد فرسنگ بود.
القصه به چهار شبانه روز به يمامه آمديم . به يمامه حصاری بود بزرگ و کهنه . از بيرون حصار شهری است و بازاری و از هرگونه صناع در آن بودند و جامعی نيک و اميران آن جا از قديم بازار علويان بوده اند و کسی آن ناحيت از دست آن ها نگرفته بود از آن که آن جا خود سلطان و ملکی قاهر نزديک نبود و آن علويان نيز شوکتی داشند که از آن جا سيصد چهارصد سوار برنشستی و زيدی مذهب بودند و در قامت گويند: محمد و علی خيرالبشر و حی علی خير العمل و گفتند مردم آن شهر شريفيه باشند و بدين ناحيت آب های روان است از کاریز و نخلستان و گفتند چون خرما فراخ (محصول زیاد دهد) شود يک هزار من به يک دينار باشد و از يمامه به لحسا(احصاء و قطیف) چهل فرسنگ می داشتند و به زمستان توان رفت که آب باران جاها باشد که بخورند و به تابستان نباشد .
توصیف لحسا
در شهر بيش از بيست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شريف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نيست و نام او ابوسعيد/(گناوه ای ) از کرامتیان گناوه/ بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گويد که ما بوسعيدی ايم. نماز نکنند و روزه ندارند و ليکن بر محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم و به پيغامبری او مقرند . و يکی از آن سلطانان در ايام خلفای بغداد با لشکر به مکه شده است و شهر مکه ستده(گرفته) و خلقی مردم را در طواف در گرد خانه کعبه بکشته و حجرالاسود از رکن بيرون کرده به لحسا بردند و گفته بودند که اين سنگ مقناطيس مردم است که مردم را از اطراف جهان به خويشتن می کشد و ندانسته اند که شرف و جلالت محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم بدان جا می کشد که حجر از بسيار سال ها باز آن جا بود و هيچ کس به آن جا نمی شد ، و آخر حجرالاسود از ايشان باز خريدند و به جای خود بردند ، در شهر لحسا گوشت همه حيوانات فروشند چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند وغيره و هرچه فروشند سر و پوست آن حيوان نزديک گوشتش نهاده باشد تا خريدار داند که چه می خرد و آن جا سگ را فربه کنند همچون گوسپند معلوف(علف خور) تا از فربهی(چاقی) چنان شود که نتواند رفتن.بعد از آن می کشند و می خورند .و چون از لحسا به جانب مشرق روند هفت فرسنگی درياست .
اگر در دريای بروند بحرين باشد و آن جزيره ای است پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسيار دارد و مرواريد از آن دريا برآورند و هرچه غواصان برآوردندی يک نيمه سلاطين لحسا را بودی ، و اگر از لحسا سوی جنوب بروند به عمان رسند و عمان بر زمین عرب است و ليکن سه جانب او بيابان و بر است که هيچ کسی آن را نتواند بريدن و ولايت عمان هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است و گرمسير باشد و آن جا جوز هندی که نارگيل گويند رويد ، و اگر از عمان به دريا روی فرا مشرق روند به بارگاه کيش و مکران رسند و اگر سوی جنوب روند به عدن رسند ، و اگر جانب ديگر به فارس رسند ، و به لحسا چندان خرما باشد که ستوران(چارپایان باربر) را به خرما فربه کنند که وقت باشد که زيادت از هزار من به يک دينار بدهند ، و چون از لحسا سوی شمال روند به هفت فرسنگی ناحيتی است که آن را قطيف می گويند و آن نيز شهری بزرگ است و نخيل بسيار دارد ، واميری عرب به در لحسا رفته بود و يک سال آن جا نشسته و از آن چهار باره که دارد يکی ستاده(گرفته) و خيلی غارت کرد و چيزی به دست نداشته بود با ايشان و چون مرا بديد از روی نجوم پرسيد که آيا من می خواهم که لحسا بگيرم توانم يا نه که ايشان بی دينند . من هرچه مصلحت بود می گفتم و نزديک من هم بدويان با اهل لحسا نزديک باشند به بی دينی که آن جا کس باشد که به يک سال آب بر دست نزند و اين معنی که تقرير کردم از سر بصيرت گفتم نه چيزی از اراجيف که من نه(9) ماه در ميان ايشان بودم به يک دفعه نه به تفاريق(جداگانه) و شير که نمی توانستم خورد و از هرکجا آب خواستمی که بخوردمی شير بر من عرض کردندی و چون نستاندمی و آب خواستمی گفتندی هرکجا آب بينی آب طلب کنی وايشان همه عمر هرگز گرمابه نديده بودند و نه آب روان . اکنون به سرحکايت رويم .
پانویس
منابع
- ویکی پدیای عربی مصرى [۱]
- سفرنامه ناصر خسرو وصف حجاز - وصف جار
- ناصر خسرو علوى ، سفرنامة ، الهيئة المصرية العامة للكتاب ، القاهرة 1993
- حسن الرزاز ، عواصم مصر ، دار الشعب، القاهرة 1995
پیوند به بیرون
- سفر نامه ناصر خسرو ساده و روان نویسی شده[۲]
- مشاهدۀ سفرنامۀ ناصرخسرو|وبسایت گنجور
- یاحقی: سفرنامۀ ناصرخسرو جعلی نیست|وبسایت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)