شنل‌قرمزی (به فرانسوی: Le Petit Chaperon rouge) قصه فولکلوریک اروپایی است دربارهٔ دختری کوچک و گرگی که می‌خواهد پس از گول‌زدن دخترک زودباور، او و مادربزرگش را بخورد. این قصه اول بار توسط شارل پرو نویسندهٔ فرانسوی در قرن هفدهم نوشته شد. در پایان قصه به روایت پرو گرگ شنل قرمزی و مادربزرگش را می‌خورد تا درس عبرتی باشد برای کسانی که با ساده‌دلی حرفهای گرگ را باور می‌کنند.

شنل‌قرمزی (۱۸۸۱) اثر کارل لارشون
تصویرگری اتو کوبل ، حدود سال 1930

در قرن نوزدهم برادران گریم قصه را بازنویسی کردند و پایان قصه را با ورود هیزم‌شکن به صحنه و نجات دادن شنل قرمزی و مادربزرگش از شکم گرگ تغییر دادند.

داستان

ویرایش
 
تصویر شماره 4 از کتاب شنل قرمزی به زبان آلمانی

داستان دربارهٔ دختر کوچکی به نام شنل‌قرمزی است. دخترک از جنگل می‌گذرد تا برای مادربزرگ مریضش غذا ببرد. در نسخهٔ برادران گریم مادر شنل‌قرمزی با تأکید به او گفته بود که یک‌راست به خانهٔ مادربزرگ برود و به حرف غریبه‌ها گوش نکند.

گرگ بد گنده‌ای هوس می‌کند دخترک و غذای داخل سبد را بخورد. او مخفیانه شنل‌قرمزی را تعقیب می‌کند، گاه پشت درختان و بوته‌ها و تپه‌ها قایم می‌شود و گاه درون چاله‌ها. در نهایت گرگ به شنل‌قرمزی نزدیک می‌شود و دخترک از روی خامی مقصدش را به گرگ لو می‌دهد. گرگ به دخترک پیشنهاد می‌دهد که چند گل بچیند و برای مادربزرگش ببرد. دخترک به حرف گرگ گوش می‌دهد و از مسیرش خارج می‌شود. در این فاصله گرگ به خانهٔ مادربزرگ می‌رود و وانمود می‌کند که شنل‌قرمزی است. مادربزرگ فریب می‌خورد و در را به روی گرگ باز می‌کند. گرگ مادربزرگ را می‌بلعد. لباس خواب مادربزرگ را می‌پوشد و منتظر دخترک در تخت دراز می‌کشد.

شنل‌قرمزی به خانهٔ مادربزرگ می‌رسد و متوجه می‌شود که قیافهٔ مادربزرگش عوض شده‌است. دخترک می‌پرسد «مادربزرگ چه صدای کلفتی داری!»، «چه چشم‌های بزرگی داری!»، «چه گوش‌های بزرگی داری!»، «چه دست‌های بزرگی داری!» و گرگ به ترتیب پاسخ می‌دهد «تا بهتر به تو خوشامد بگویم»، «تا بهتر ببینمت»، «تا بهتر صدایت را بشنوم»، «تا بهتر بغلت کنم» تا اینکه شنل‌قرمزی می‌گوید «چه دندان‌های بزرگی …» و گرگ می‌گوید «تا بهتر بخورمت» و از تخت بیرون می‌پرد و شنل‌قرمزی را هم می‌خورد و همان‌جا چرت می‌زند. در نسخهٔ شارل پرو که اولین نسخهٔ منتشرشدهٔ شنل‌قرمزی است، داستان در همین‌جا به پایان می‌رسد ولی در نسخه‌های بعد ادامه پیدا می‌کند:

یک هیزم‌شکن (مطابق نسخهٔ آلمانی برادران گریم) یا یک شکارچی (مطابق نسخه‌های جدیدتر) فریادهای شنل‌قرمزی را می‌شنود و به کمک او می‌آید و با تبرش شکم گرگ را می‌درد و شنل‌قرمزی و مادربزرگش را سالم از شکم گرگ بیرون می‌آورد. آن‌ها شکم گرگ را با سنگ پر می‌کنند. گرگ از خواب بلند می‌شود و می‌خواهد فرار کند که به دلیل سنگینی شکم تلوتلو خورده و می‌افتد و می‌میرد.

هدف قصه نشان دادن تفاوت محیط امن خانه و دهکده با خطرات محیط خارج و جنگل است؛ ولی بیش از همه به کودکان دربارهٔ دردسرهای ناشی از گوش ندادن به حرف‌های والدین و اعتماد ساده‌دلانه به افراد دورو و خطرناک اخطار می‌دهد.[۱]

منابع

ویرایش